درباره ما
نوشتن را دوست دارم.. مینویسم از عبور لحظههای بی کلامت... سالهاست مینویسم. نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
خــــــاطــــرات مــــــاندگـــــــار
اوقــــــــــــات شرعـــــــــــی
|
بسمالله الرحمن الرحیم کردستان یاد آور دلاور مردی های بزرگ حمع زیادی از رزمندگان سلحشور ایران سربلند اسلامی است که در برهه ای حساس، دفاع جانانه از میهن اسلامی را هم زمان در دو جبهه مستقل با دشمن استکباری و گروهک های مزدور داخلی تجربه کردند. اینان با ایمانی راسخ از کمین خوردن ها و سر بریدن ها نهراسیدند و عزم شان جزم پیروزی و اعمال حاکمیت نظام مقدس جمهوری اسلامی بر اقصی نقاط کشور عزیز ایران بود. شیر مردانی که علی الرقم گسترده منطقه عملیاتی، کمتر از خود گفتند و نشان را در بی نشانی یافتند. جمع رزمندگان حاضر در شهر مریوان از استان های: گلستان، مازندارن، گیلان با ایجاد تشکل خود جوش هر ساله با برگزاری مراسمی با شکوه با عنوان:«همایش بزرگ رهروان شهداء» بهانه ای برای دور هم جمع شدن بدست می آورند و ضمن تجدید میثاق با شهداء و امام شهداء (ره) فرمانبرداری خود را از ولی امر مسلمین امام خامنه ای (حفظه الله) اعلام میدارند. به لطف حق در سال جاری این همایش در استان لاله خیز گلستان برگزار می شود. اکنون با حضور خود بهایی بر این بهانه باشید. زمان : جمعه 1/5/1389 ساعت: 9 صبح لغایت: 5 بعد از ظهر مکان: مقر تبپ یکم نینوا استان گلستان، گرگان پادگان شصت کلا اشاره:
با توجه به حضور مهمانان گرامی استان های کردستان،گیلان و مازنداران اعلام می شود که این ستاد یک روز قبل از مراسم جهت اسکان و پذیرائی، آماده پذیرش عزیزان مهمان خواهد بود ستاد برگزاری همایش بزرگ رهروان شهدای مریوان نویسنده راوی در دوشنبه 89/4/14 | نظر
در ادامه دیدار با خانواده ی شهدا و ایثارگران این هفته قسمت ما شد که سری به خانواده ی شهید محمود اردنی بزنیم.
پس به همراه برادران و آقای ملکش و جانباز عزیز نسائی قدم به خانه ی پر رمز و راز پدر و مادر شهید محمود اردنی گذاشتیم. چهقدر خونگرم و صمیمی بودن البته اکثر خانواده ها این طوری هستن ولی برای من این رفتار کمی برجسته تر می نمود. طبق روال همیشگی احوالپرسی و سر سلامتی و در خلال این تعارف های پایبندی پدر و مادر شهید به آرمان های امام و سخنان او کاملا نمایان بود و به گوش ما دلپذیر و شیرین و در حین نصایع زیبای آن ها کلام سرشار از عطر و بوی انقلاب امام خمینی (ره) به مشام می رسید. پدر شهید سخنان خود را با آرزوی موفقیت و سرافرلزی برای جوانان حاضر شروع نمود و مادر شهید هم با همان صدای زیبا و دلنشین خود آرزوی عاقبت به خیری و راهنمایی به راه راست را برای دانشجویان حاضر در این جلسه نمودند و با صدایی لرزان گفتند: دعای ما مادران همین است که همیشه بدرقه ی راه فرزندانمان است.... پدر شهید اردنی: خاطره اول: شهدایی که رفتند هم مانند شما جوانان بودند؛ نباید گفت که آن ها با شما تفاوت داشتند بلکه مثل شما بودند؛ عشق به مملکت خود داشتند و علاقه به درس آه ه ه ه درست مثل همین آقا محمود ما (به عکس داخل بوفه کنار اتاق اشاره داشتند) کلاس دوم نظری بود که وارد بسیج شد و 2 سال بعد که دیپلمش رو گرفت وارد سپاه پاسداران شد و در خاش مشغول به خدمت و مبارزه با اشرار و ضد انقلاب شد. در همین اوقات بود که او در یکی از عملیات ها از ناحیه ی پا مجروح می شود و او را پس از مدتی به خانه می فرستند. اوساعت 11، 12 شب بود که توسط 2 تا از دوستان نظامیش با پایی گچ گرفته به در خانه آمد همین که او را دیدم شکه شدم و محمود گفت: چیزی نیست من افتادم و پام شکسته ( که بعدا رفقاش گفتن که در یکی از عملیات ها پاش هدف گلوله قرار گرفته بود) محمود 3 ماه پیش ما موند، تا کمی پاش بهتر شد اومد پیشم و گفت: اه پدر اجازه بدین من برم سپاه تسویه حساب کنم. منم بهش گفتم آره برو تسویه حساب کن و بیا همین جا خدمت کن. برشت و به من گفت: پدر اگه ما رو اعزام کردن جبهه برم یا نرم ( حالا من می دونم که تو دلش چیه و چی می خواد) منم بهش گفتم از طرف من آزادی اگه خواستی اینجا خدمت کن اگه هم خواستی برو خودت سلاح خودت رو بهتر می دونی. و اون رفت به جبهه و حدود 6 ماه بعد خبر شهادتش رو برامون آوردن. خاطره دوم: پدر شهید از زبان آشپز هنرستانی که شهید محموداردنی در آن مشغول به تحصیل بود برای ما نقل کرد: محمود در مدرسه سرگروه بود و وقتی به آن ها غذا می دادند به رفقاش که خانه ی ان ها نزدیک بود می گفت کمتر بخورید خونه ی شما که نزدیکه می رین خونه غذا می خورین دیگه و بعد اون غذا ها و بخشی یا همه ی غذای خود رو می داد به آن دسته از دوستاش که فقیر تر بودن و یا غذایی برای خوردن نداشتند به آشپز می گفت خونه ی من نزدیکه میرم خونه غذا می خورم غذای من رو بدین به دوستام.. این خاطره رو آشپز مدرسه پس از شهادت شهید اردنی بر سر مزار او به آن ها گفته بود. ناگهان در خلال صحبت ها نام شهید صادق مکتبی به میان کشیده شد همان که حاج نسائی در حال نوشتن کتاب اوست و باز شهید صادق مکتبی خود را نمایان کرد و این همان رازی است که در ابتدا گفتم. مادر شهید دل پری داشت. دل پری داشت از بی وفایی ها یادم هست همان اول که آمدیم لابه لای همین احوالپرسی ها وقتی توی آشپزخانه برای ما چایی می ریخت گفت: چه اجب سری هم به ما زدین. و این حرف و با لحن کنایی خاصی گفت که همه ی ما شرمنده شدیم و عرق شرم بر پیشانی مان نشست ولی از آنجایی که مادر خیلی مادر خوبی بود برای ما و همه ی دوستان بحث و حالو هوا روعوض کرد. اما بازم دلش طاقت نیاورد و آخرای دایدار بود که به ما گفت: خسته شدیم از این همه پارتی بازی ها و بی اعتناعی ها و.... برداشت من از این حرف مادر این بود که منظور حدر رفتن خوناین شهدا بود و بازم تلنگلی بود به ما و آنهایی که باید خون شهداء را حفظ کنند و راهشان را ادامه بدهند.
برچسب ها : دیدار
نویسنده راوی در چهارشنبه 89/4/9 | نظر
|
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
دلنوشته (35), مثل شعر (19), طراحی (17), اکران (13), بیانات حضرت آقا (6), انقلاب اسلامی (6), سال همت مضاعف و کار مضاعف (5), دست نوشته (4), دستنوشته (3), نشریه (3), هفته وحدت (2), دل نوشته (2), شهدا (2), آلبوم تصاویر (2), اعمال عید غدیر (1), ایام (1), تایپوگرافی (1), جشنواره مردمی عمار (1), خاطره (1), سیاسی (1), شکواییه (1), شهادت حضرت فاطمه (س) (1), دیدار (1), دیدبان شما، نشریه (1), راوی (1), رهبری (1), زیارت عاشورا (1), شهید بهشتی (1), شهید گمنام (1), شیخ علی و عباس خان شیدیان اکبر (1), شکوایه (1), صاحب نامه (1), عید غدیر (1), عید نوروز (1), قافله عشق 90 (1), ماه رجب (1), مداحی (1), وصیتنامه (1),
جدیدترین کارهای من در نگارخانه ایرانی
|