درباره ما
نوشتن را دوست دارم.. مینویسم از عبور لحظههای بی کلامت... سالهاست مینویسم. نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
خــــــاطــــرات مــــــاندگـــــــار
اوقــــــــــــات شرعـــــــــــی
|
150 رزمنده داوطلب،انتخاب می شوند تا با گذشتن از میدان مین، راه برای عبور همرزمان خود بگشایند. "این عکس، صبح همان شب است" شبی که ستارگان امام خمینی بر زمین در خون خود غلطیدند تا امروز جهان به صبح بیداری خود دست یابد که از برکت انفاس قدسی شهیدان اینچنین نیز شد... آری اینان که در این عکس، اینگونه آرام خوابیده و معصومانه، سر بر زمین گذاشته اند؛ ستارگانی هستند که نه نان خواستند و نه نام؛ نه وام های میلیاردی و نه ویلاهای جنگلی، مردانه جنگیدند و جان باختند. نه چوب تکفیر به کسی زدند و نه منتی بر کسی گذاشتند؛ جز آنکه نخواستند برگرده مان نقش تسمه ای بنشیند. غریبانه افتادند و آرمیدند تا سرو قامت مام میهن همچنان سرافراز و پاینده بماند. منبع: هوران برچسب ها : شهدا
نویسنده راوی در یکشنبه 93/11/5 | نظر
امروز ظهر بود وقتی از کنگره برمی گشتیم رفتیم امامزاده عبدالله سر مزار شهداء تا اطلاعات رو کامل کنیم. موقع برگشت صحنه ای توجهمون رو جلب کرد. یه مادر روی زمین نشسته و کنار قبر شهیدش زیر لب نجوا می کنه. توجهمون جلب شد و رفتیم جلو... سلام مادر، بسم الله الرحمن الرحیم ، الحمد و ... بسم الله الرحمن الرحیم ، قل هو الله احد ..... صدق الله العلی العظیم. مادر پسرتونن ؛ آره 20 – 19 سالش بود که رفت جبهه ، 4-3 ماه مونده بود به سربازیش که از طرف بسیج اعزام شد، اومد گفت دارم می رم جبهه حلالم کنید، بعد هم که سربازیش شروع شد، یک ماهی مونده بود سربازیش تموم بشه، خبر شهادتش بهمون رسید. خوابش رو هم می بینید؟ هــــــــــــــــــــی کدومش؟!! آهی که مادر کشید نشان از خاطراتی بود که با پسر عزیزش توی تمام سالهای نبودنش داشت. دست های شکسته و پاهای خسته مادر نشان از سختی روزگاران گذشته بود . مادر خاطره ای از کودکی حسنش گفت و دوباره دست تقدیر روزگار را به ما نشان داد و خندید. موقع رفتن بود که فهمیدیم مادر عازم خانه ی خداست. تازه فهمیدیم زمزمه های مادر با حسنش برای چی بود. مادری که می گفت دوست داشتم تمام فرزندانم شهید راه اسلام و انقلاب می شدند مثل امام حسین (ع) مادر آمده بود تا به حسنش بگوید : مادر جان حلالم کن؛ بخاطر تمام روزهایی که در بالینم پروراندمت، برای تمام آرزوهایی که برایت داشتم، برای تمام مهری که به تو سپردم و .... حلالم کن مادر حالا که .....
نمی دانم و دیگر حتی نمی توانم بنویسم از شایدهای مادر با حسنش. شاید در آنی تمام زیبایی هایی که به او بخشیده بود و به او آموخته بود را مرور می کرد و زیر لب می خواند حسنم حلالم کن مادر و حالا من می گویم مادر جان تو را به عزیزت مرا حلال کن بخاطر تمام آن حق هایی که از شما به گردن من بوده و انجام ندادم. حلالم کنید... برچسب ها : شهدا
نویسنده راوی در شنبه 90/3/28 | نظر
|
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسبها
دلنوشته (35), مثل شعر (19), طراحی (17), اکران (13), بیانات حضرت آقا (6), انقلاب اسلامی (6), سال همت مضاعف و کار مضاعف (5), دست نوشته (4), دستنوشته (3), نشریه (3), هفته وحدت (2), دل نوشته (2), شهدا (2), آلبوم تصاویر (2), اعمال عید غدیر (1), ایام (1), تایپوگرافی (1), جشنواره مردمی عمار (1), خاطره (1), سیاسی (1), شکواییه (1), شهادت حضرت فاطمه (س) (1), دیدار (1), دیدبان شما، نشریه (1), راوی (1), رهبری (1), زیارت عاشورا (1), شهید بهشتی (1), شهید گمنام (1), شیخ علی و عباس خان شیدیان اکبر (1), شکوایه (1), صاحب نامه (1), عید غدیر (1), عید نوروز (1), قافله عشق 90 (1), ماه رجب (1), مداحی (1), وصیتنامه (1),
جدیدترین کارهای من در نگارخانه ایرانی
|