سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

نوشتن را دوست دارم.. می‌نویسم از عبور لحظه‌های بی کلامت... سال‌هاست می‌نویسم.
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
خــــــاطــــرات مــــــاندگـــــــار
اوقــــــــــــات شرعـــــــــــی
اوقات شرعی
مطالب اخیر وبگاه

گفتم از هرآنچه در یاد دارم می نویسم..

روز سوم: قراربی‌قراری

باز هم هویزه، هویزه‌ای که برای من یادآور خاطره‌ای است که شاید از یاد نبردن آن برایم خوب باشد، چون هر بار به راهی، دوباره از آرشیو خاطرات سرکی کودکانه و جاهلانه می‌کشد و ...

ولی خودم دوست ندارم آن خاطره را تکرار کنم...

نفهمیدم، شیطان بود که راه می‌ساخت یا دوست...

اما هر آنچه بود دست دوستی مان را سخت فشرد...

گفتم دوست ندارم... اما...


            - غذای بچه‌ها را قرار بود هویزه برسونیم...

تمام مسیر را با خاطره‌ی بغض و اشک زیر شیشه‌های عینک مرور می‌کردم، دردی نداشتم و خوشحال بودم... درد دندان قربانی چرتم را پاره کرد... ایستادیم...

            تجلی: واقعا درد دندان از درد عشق هم سخت‌تر است.

نمی‌دانستم بخندم یا گریه کنم، سکوت کردم و زیر لب استغفار...

هنوز هم نفهمیدم این امتحان سخت چه نمره‌ای برایم داشت...

اما فهمیدم که راه را باید شناخت

                                                مسیر را باید دید...

                              توکل را راسخ ساخت

                                  چشم به آسمان داشت 

                                                          و خواست.

کاش نمره‌ی امتحانم را می‌دانستم...

ولی چه خوب می‌گفت در روز سوم:

« ولله مع الصابرین...و توکلت علی الله... و الله خیر الحافظین».

راستش را بخواهی منم می‌ترسم...

ترسی که شاید نه از روی خوف بلکه از روی عشــــق است.

عشقی که 3 حرف عین، شین و قاف به تنهایی قادر به وصف آن نیست.

راه را چگونه باید شناخت...       «صراطً مستقیم»


پی‌نوشت: با تاخیره، یادم رفته بود گذاشته بودمش تو بلاگفا به بلاگفا هم کم سر میزنم امروز داشتم می گشتم دیدم جاش اینجا خالیه.جدید نیست.




برچسب ها : دلنوشته
نویسنده راوی در جمعه 91/3/12 | نظر
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
جدیدترین کارهای من در نگارخانه ایرانی