سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

نوشتن را دوست دارم.. می‌نویسم از عبور لحظه‌های بی کلامت... سال‌هاست می‌نویسم.
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
خــــــاطــــرات مــــــاندگـــــــار
اوقــــــــــــات شرعـــــــــــی
اوقات شرعی
مطالب اخیر وبگاه


همون وقتی که احمد گفت می خوام ازت یه سوال بپرسم شستم خبردار شد که قضیه بین بچه ها پخش شده، حالا چطوری نمی دونم ولی وقتی که گفت وقت داری صحبت کنیم باز بوهای بدی به مشامم خورد آخه چند روزی بود بهزاد هم دنبالم بود و می خواست صحبت کنه موقع اومدن هم بود که علی رو تو سرویس دیدم گفت تو دید باش! گفتم بسم الله الرحیم ، حالت خوبه ، تو دید باش یعنی چی؟ من از تو اتاق هم بیرون نمی یام؛ تو دید باش دیگه یعنی چی!!!؟؟!! گفت دوباره گزینه بودن عباس و تو مطرح شده دیگه خیلی داشتم به بوهای دور و برم مشکوک می شدم این بو داشت دماغم رو آزار می داد؛ چون دیگه اصلا به این چیزا فکر نمی کنم و دوست ندارم فکر کنم، آخه دیگه برام اهمیت نداره، من برای فکرم و ذهنم ارزش بیشتری قائلم و روی چیز دیگه متمرکزش کنم برای خودم بهتره.

آره داشتم می گفتم بازم حرف های همیشگی و خیلی چیزهای دیگه...

اصلا به نظر خودم با یه رای گیری ساده همه چیز قابل حل، همه دستشون می یاد که به نظر جمعی که کار کردن و می کنن کی می تونه موفق باشه و این نظر هم کارسازه چون آدم ها طبق اون چیزهایی که بهش فکر می کنه عمل می کنن نه اون چیزهایی که بحشون تحمیل می شه (حداقل من خودم اینجوریم) در هر صورت خیلی برام مهم نیست که چی می شه چون بهتر شدن یا نشدن اوضاع ارزشش برای می شه گفت خیلی ها فرق نداره پس بهتره حرفی به میون نیاد.

داشتم می گفتم احمد و نیمکت و شب پرستاره که با ابرهایی که داشتن غرش کنان نزدیک می شدن حالت جالبی رو به فضا حاکم کرده بود.

حالا بعد از رد کردن این و اون از دوروبرمون شروع شد البته با بهزاد هم یه چیزایی شبیه به همین حرف ها رو بعدازظهری زده بودیم ( روزهای زندگی من شده قرارهای پشت پرده و دیوار با این و اون و حرف های جالب و بعد هم ناپدید شدن و 2-3 ساعتی پیدا نکردن من و شب ها هم همنشینی با دوستانی که دغدغه دارن و می خوان .... نیمه شب ها هم اینترنت و بحث با یه سری دیگه از دوستانی که نمی دونم اونا از کجا این قضایا رو فهمیدن؛ ولی میدونم کار کیه ! البته شاید فکر کردن که من بی دغدغه شدم و می خوام کنار برم و می خوان دوباره در من دغدغه به وجود بیارن. شاد هم درست فکر کنن) آره بهزاد هم با طرز فکرهای خودش و نگاه خودش یه چیزایی رو گفت که بیشترش رو می دونستم؛ شاید از سر دلسوزیه ولی شاید هم فکر می کنن من بی تجربه ام که ... (خبر ندارن که 3 سال پیش عین همین ماجرا رو گذرندونم و شاید علت سکوتی رو هم که دارم و چیزی نمی گم یا خودم رو کمتر نشون می دم و مسئولیت ها رو واگذار کردم یا اصلا سرو صدایی نمی کنم همینه. تجربه ی تلخی که از یه مبارزه برام باقی مونده. ولی متاسفانه تجربه نفاق، کینه، دورویی، جاه طلبی و ...«شاید یه روز قضیه اش رو نوشتم») بهزاد از خیلی چیزهای خوب که بود می گفت و اشتباهی که خودشون کردن با علی و می خواست من اینکار رو نکنم. اصلا نمی دونم کی این قضیه رو پیش کشیده بود که من قست مخالفت دارم که همه سیمپیچاشون داغ کنه که ای وای نکن مهرداد اشتباه ما رو  و ...

باز زدم تو جاده خاکی ...

آره احمد بود و بازم تحلیل های جالبش: مهرداد و 3 رویکرد (سه راه):

راه اول: ف. ......      راه دوم:  ج.....     راه سوم: د.... .....   (فعلا اینجوری بهتره)

منم که دیگه رو خط رک گوییم حقیقت رو گفتم که احمد جان من دیگه به این قضایا فکر نمی کنم. نه راه اول نه راه دوم چون از اولویت برام خارج شدن؛ البته جای افسوس داره ولی فکر کردن برای قدرناشناس ها چیزی جز حروم کردن وقتی نیست که میشه جای دیگه خرجش کرد. ولی باز احمد اصرار به فکر کردن داشت (شاید چون می دید من روی بعضی از قضیه ها هنوز حساسم).

تا پری روز اصلا فکر نمی کردم ولی نمی دونم یه هو چی شد فکر کردم و نقشه ریختم حالا میشه گفت برای اول و دوم هم یه برنامه خوب آماده کردم البته تمام این ها که ارایه بدم یا نه بستگی داره به خیلی چیزا....

ولی بازم اون 3 ساعت فکری رو که کردم فکر می کنم حروم کردم.

امیدوارم که اینطوری نباشه

و به قول رئیس دولت مکرمه موضع ما فعلا سکوت است سکوت الهام بخش وحدت

والله مع الصابرین




برچسب ها : دست نوشته
نویسنده راوی در پنج شنبه 90/3/19 | نظر
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
جدیدترین کارهای من در نگارخانه ایرانی