سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ...
درباره ما

نوشتن را دوست دارم.. می‌نویسم از عبور لحظه‌های بی کلامت... سال‌هاست می‌نویسم.
نویسندگان
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
خــــــاطــــرات مــــــاندگـــــــار
اوقــــــــــــات شرعـــــــــــی
اوقات شرعی
مطالب اخیر وبگاه

 

نگاه، حسرت، دوری، تنهایی، فکرهایی که حتی لحظه های خاموش ذهن را درگیر کرده.

این تمام تنهایی هایی نبود که در نگاه اول برای حسرت دور بودن برایت می نگاشتم.

این تمام فکرهایی بود که برای رسیدن و نزدیک بودن گاه گاهی می ساختم.

نگاه هایی که به یک اشاره آبی کرانه های نگاه تو را برای عمق چشمان من تعبیر می کند، جاری بودن را می آموزد و بی کرانه بودن را احساس می کند.

لحظه های تنهایی همیشه غمگین نیست، جز وقت هایی که خاطرات را ورق می زنم

که چه آسان خدای کودکی ها را فراموش کردیم...

و در همین فراموشی ها  بود که به ناگاه تمام بغض های دنیا شکست و تنها ماندم پس از رفتن تو.

رفتنی که برگشتی برای آن نخواهد بود. می دانم سختی های دنیا تو را بسیار آزرده بود ولی نبودنت مرا سیاه پوش لحظه های شیرین کنار تو بودن کرد.

و هنوز هم وقتی به یاد نفس های تو، ورق ورقِ خاطرات را می شمارم برگ های گلدار دفترت را خیس می کنم ولی باز هم چیزی نمی گویی... مانند تمام سال هایی که چیزی نگفتی و به اشاره زیبایی های بودنت را نشانم می دادی

صدایت گرچه خاموش بود، ولی لبانت خنده ای داشت به وسعت تمام آرزوهای من ...

ولی هیف که زود تنها شعله وجودت هم به ناگاه خاموش شد.

حتی یکبار هم فکر نکرده بودم که قبل از من طوفانی که همیشه از آن حراس داشتی بتواند زودتر خود را به تو برساند قبل از آنکه شمع دان وجودت را حافظی باشم شیشه ای به کام خود فرو برد.

حال که تنهایم گذاشتی باکی نیست، من همیشه به یاد تو زنده ام...

زنده ام تا داستان های خوش دوران کوتاه روشناییت را راوی باشم...

پس به یاد روزهای در همسایگی چشمانت سکوت را معنا می کنم و باز عاشق تو می مانم

ای زیبای زندگانی من...

امیدوارم که روزی چشمانت را دوباره احساس کنم که بدون تو هیچ رنگی برایم زیبا نیست

تنهای تنها می خوانم آن آوازی را که به با هم در سکوت می خواندیم

و دوباره اشک می ریزم....

و دوباره.................




برچسب ها : دلنوشته
نویسنده راوی در سه شنبه 90/3/24 | نظر

 

می خواهم تمام عاشقانه هایم را برای تو  بنویسم و آوازهای درونم را برای تو بخوانم.

اما چگونه، اما چگونه که تو حتی یکبار هم صدای مرا نشنیده ای و نخواهی شنید.

ناچارم، ناچارم که حالا اینگونه سرنوشت تمام راههای رسیدن را برای ما سخت کرده، برای تو بنویسم.

بنویسم هر آنچه در دل دارم، تا بتوانی در چشمانم تمایز را برای لحظه ای احساس کنی!

پس چگونه؟؟

آخر اینبار هم اشک هایم را نخواهی دید و شنید.

صدای نفس هایت را که پشت خط می شنوم ....

     تمام عاشقانه هایت را می فهمم و می شناسم و باز هم تو را دوست دارم.

ای ماه شب های زیبای من...

      ای زیبای چشم آبیه آشنای من...

             ای زیبای سرزمین ترانه های عاشقانه ی من

من تلفظ تمام کلمات نا گفته ی روح لطیف و مهربان تو را به خاطر دارم

     و هر صبح باز برای شنیدن نفس های گرم و عاشقانه ی تو خاطراتم را مرور  می کنم و ...

    ای زیبای تمام زندگانی من...

        ای لطف خداوندی....
           ای نور هر شب تار من....

     عاشقانه ترین نگاه من      اینبار به اندازه تمام ستاره های کهکشان پیشکش نفس های تو  باد.

         ای بهانه زندگانی من !!!!!




برچسب ها : دلنوشته
نویسنده راوی در دوشنبه 90/3/23 | نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها
جدیدترین کارهای من در نگارخانه ایرانی